سورپرایز
هر روز خدا که یک جور نمیشه. من و بابات هم همه روزها با هم خوب نیستیم. اصلن همه ی زندگی ها همینجور است. هم بالا دارد ، هم پایین. هم شیرین و هم تلخ. اما وجود تو اجازه نمیدهد صدایمان بیش از حد معینی بالا برود که اگر اینطور بشود و طول موج صدایمان به فریاد نزدیک شود ، آنوقت تو چهار دست و پا می آیی و روبرویمان مینشینی و به چشمان من و بابا زل میزنی و این یعنی پایان دعوا. امروز اولین باران که چه عرض کنم اولین قطرات باران بارید . چیزی که امروز را با دیروز ، بیشتر متفاوت کرد ، سورپرایزی بود که عمو محمد و زنعمو انجام دادند و به افتخار یک سالگی تو جشن کوچکی را در منزلشان به راه انداخته بودند و البته عمو عیسی و عمه لیلا اینها هم دعوت بودند...
نویسنده :
فعلا مامان آزاده و بابا حسين
1:49